تک و تنها
شدم من
سیاهی در
دل صحرا
شدم من
چو مجنونی
که از غمها
گریزد
شتابان در
پی لیلا
شدم من
چه بی ثمر
می خندم
چه بی اثر
می گریم
به ناکامی چرارسوا شدم من ؟
چرا عاشق چرا شیدا شدم من ؟
باز من دیوانه ام، مستم
باز میلرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم.
های، نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را، دست
و آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است.
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی بیهوده رنگ نینداخته بر دیوار
صبح پیدا شده اما
آسمان پیدا نیست
در پی روشنی مرده برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانه ی میهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته، انداخته است
چند تن خواب آلود،مشتی نا هموار،چند تن نا هشیار
که به جان هم نشناخته ، انداخته است
تن تو خاک بهشت تن من پر از گناه
توئی یک روز بهار یار تو خورشید گرم
من شبی بی همدمم یک شب سرد و سیاه
من به دنبال تو با پای برهنه
تو جوون و تازه ای من پیر و کهنه
توئی یک مرغ سپید عاشق چشمه و رود
من گل آلوده و تلخ, قطره آبی ته چاه
توئی در راه سفر, سفری دور و دراز
تن بی قدرت من عاجز این همه راز
آنهای که باتو خندیده اندممکن است تورا فراموش کنند
ولی آنهای که باتو گریه کرده اند هرکز تورا از یاد
نخواهند برد
عشق افسانه نیست
عشق مایه زندگی است